تفسیر نقاشی کودکان

 

 "برتراندراسل" فیلسوف معروف می گوید: " ما، کودکان را از این جهت دوست داریم که مثل بزرگترها، نقش بازی نمی کنند".

                                                                                                  

 

مراحل تکامل خط خطی کردن  

آنچه کودک به‌صورت خط خطی عرضه می‌دارد، به دلایل تکاملی نیز با هم توفیر دارند و خط خطی کردن‌های یک کودک یکساله از نظر گستردگی و ساختار با نقش و خط‌هائی که یک کودک ۳ ساله می‌کشد، خواه ناخواه فرق اساسی دارد.  

کودکان معمولاً در یک سالگی است که مداد در دست می‌گیرند ولی به جای خط کشیدن بیشتر با مداد بر روی کاغذ می‌کوبند و بنابراین، به آسانی موفق نمی‌شوند اثری بر روی کاغذ بر جای گذارند. ولی سرانجام در ۱۸ تا ۲۰ ماهگی به‌طور کامل موفق به خط کشیدن می‌شوند.  

بررسی‌های که توسط کلوگ (Kellogg) در مورد کودکان کشورهای مختلف جهان صورت گرفته، نشان می‌دهد که از نقش کشیدن‌های ساده گرفته تا نقاشی‌های پیچیده این کودکان، مبانی بنیادی وجود دارند که نزد تمام کودکان دنیا یکسان هستند. 

 

 پیدایش این روح نقش نگاری با عوامل رشد عضلانی و عصبی کودکان ارتباط مستقیم دارد.  

طبق این بررسی تکامل نقش نگاری در نزد کودکان طی پنج مرحله اصلی صورت می‌گیرد که به ترتیب عبارتند از: اثر یا خط نامشخص خط مشخص یا اشکال هندسی در هم، طرح یا در کنار هم قرار گرفتن چند شی‌ء اجتماع چندین شکل مختلف و تصویر نگاری. در هر حال این پیشرفت به‌صورتی کاملاً منطقی انجام می‌گیرد و مرحله بعدی همیشه ترکیبی است از علائم مرحله‌های قبلی.  

کراتی و مارتن (Cratty & Martin) یادآور شده‌اند که خط‌های افقی قبل از خطوط عمودی ظاهر می‌شوند، ولی به‌طور کلی در مرحله اول، کودک خطوطی در جهت‌های مختلف رسم می‌کند، خواه به صورت افقی، عمودی یا دایره‌ای.  

در دوسالگی خطوط دایره‌ای و یا زاویه‌دار ظاهر می‌شوند. در این سن کودک بعد از کشیدن خط دلخواهش، به راحتی مداد را از روی کاغذ بر نمی‌دارد و بنابراین بعد از هر خط مورد دلخواه، خطوط دیگری هم در محیط بر آن رسم می‌کند.  

در سن دو سال و نیمگی قدرت عضلانی کودک بیشتر می‌شود و هنگامی که خطی را رسم می‌کند، با چشم نیز مراقب آن است تا آن خط از محدوده تعیین شده خارج نگردد. او به دلخواه خود چندین حرکت را تکرار می‌کند و خط‌های جدیدی می‌کشد تا اینکه نخستین خط نگاری او که از چندین حلقه در هم تشکیل شده به‌دست آید و بالاخره بعد از آن خط‌های فنری شکل و منحنی‌های روی‌هم قرار گرفته، ظاهر می‌شوند.  

بنا به پژوهش ژزل (Gesell) کودک در این سن قادر است در یک قسمت کاغذ، موضوعی را نقاشی و قسمت دیگر را اختصاص به مطلب دیگری بدهد و یا با در نظر گرفتن مرکز کاغذ نقاشی متعادلی رسم کند.  

در سه سالگی، خط نگاری کودک دیگر فقط برای لذت بردن از حرکت یا فشار مداد بر روی کاغذ نیس، بلکه مایل است احساسات درونی خود را که در ارتباط با تجربه‌های زندگی کوتاه مدتش به‌دست آورده. بیان کند. این مرحله برای کودکانی که در محیط پرتحرک زندگی می‌کنند، از سن دو سال و نیمگی شروع می‌شود.                                         

                                                  

                                                                                   

کودک در ۳ سالگی خطوط عمودی را بیش از خطوط افقی رسم می‌کند. خطوط عمودی بیانگر اظهار وجود کودک است و بنابراین توسعه آن، نشان می‌دهد که کودک از وجود خودش آگاه شدهاست و با آن که خط خطی‌های او از نظر بزرگترها فاقد معنی و محتوی است ولی مسلم است که در این مرحله، تخیل کودک بر یک موضوع خاص ثابت نمی‌ماند و وقتی که او قصد خود را تشریح می‌کند خط نگارهٔ او می‌تواند معرف یک چره یک یک تلفن یا یک درخت باشد.

در این سن کودک می‌تواند دایره یا فضای بسته و نیز اشکال مربع و مستطیل رسم کند. در اواخر سه سالگی کودک شروع به کشیدن اشکالی می‌کندکه شبیه خانه یا خورشید است و سرانجام در چهار سالگی خط نگاره‌های او جمع و جور می‌شود و حتی برای بزرگسالان نیز معنی پیدا می‌کند. 

بدین گونه است که سرانجام کودک مرحله خط خطی کردن را به‌طور کامل پشت سر می‌گذارد و وارد مرحله تمثیلی می‌شود. 

                                                                                       

بدون شرح!

                                                                                                

                    

      

شهر جادو

.................................... یه روزی تو شهر جادو
................................... دستامون تو دست هم بود
.................................. زندگیمون مثل رویا
................................. خالی از غصه و غم بود
................................ یه روزی حرفای شیرین
............................... مینوشتن قلمامون
.............................. تاکه یک دیوار سنگی 
............................. پا گذاشت تو قصه هامون
............................ میون ما قد علم کرد 
........................... سایه ی سیاه دیوار
.......................... برگ آخرش ورق خورد
......................... قصه ی قشنگ دیدار
........................ فاصله بین ما کم بود
....................... ولی اندازه ی دریا
...................... هیچکسی نگفت چی میشه
..................... آخر کتاب فردا
.................... سایه ی حجیم دیوار
................... رو سرم سنگینی میکرد
.................. غم دوری خیلی سخته
................. کمرم شکست از این درد
................ تا یه روز برگی بهم گفت
............... دیوارو بزن خراب کن
.............. با آتیش گرم عشقت
............. یخ سایه هارو آب کن
............ مثل فرهاد تو قصه
........... افتادم به جون دیوار
.......... دسته ی تیشمو ساختم
......... از تن سخت سپیدار
........ تن سنگیشو شکستم 
....... تا که هرکسی بدونه
...... حتی کوهم نمیتونه
..... بین دست ما بمونه
.... حالا مثل اون قدیما
... واسه هم شد نفسامون
.. آخرش قشنگ تموم شد 
. شعر تلخ قصه هامون

مادر

کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
"می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید ، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ "
خداوند پاسخ داد:
"از میان بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد . "
اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه .
" اینجا در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند . "
خداوند لبخند زد و گفت :
" فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود . "
کودک ادامه داد :
" من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم ؟ "
خداوند اورا نوازش کرد و گفت :
" فرشته تو شیرین ترین و زیباترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی . "
کودک با ناراحتی گفت :
"وقتی می خواهم با شما صحبت کنم چه کنم؟ "
خداوند برای این سوال هم پاسخی داشت :
"فرشته ات دستهایت را کنار هم می گذارد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی . "
کودک سرش را برگرداند و پرسید :
شنیده ام در زمین انسانهای بدی هم زندگی می کنند ، چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟ "
خداوند گفت :
" فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود . "
کودک با نگرانی ادامه داد:
" اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود . "
خداوند لبخند زد و گفت :
" فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت گرچه من همواره در کنار تو خواهم بود . "
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد . کودک می دانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند .
او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید :
" خدایا ! اگر باید همین الان بروم لطفا نام فرشته ام را به من بگویید . "
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد :
" نام فرشته ات اهمیتی ندارد . به راحتی می توانی اورا مادر صدا کنی . "