کـنون که میدمد از بوستان نسیم بهشت
مـن و شراب فرح بخش و یار حورسرشت
گدا چرا نزند لاف سـلـطـنـت امروز
که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت
چمـن حـکایت اردیبهـشـت میگوید
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت
بـه می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت
وفا مـجوی ز دشمـن کـه پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشـت
مکـن به نامه سیاهی ملامت من مست
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت
قدم دریغ مدار از جـنازه حافـظ
که گر چه غرق گناه است میرود به بهشت
غیر از این نیست. کاری هم نمیشه کرد. گاهی میگم مگه ما هم بریم اقصا نقاط جهان و یه روزی مثل اسراییلی ها برگردیم اون روز هم ما رو مثل اونها غاصب خواهند شمرد!
الـــــــــــــــووووو..........
چرا جوش آوردی؟ :)))
هر کسی از ظن خود شد یار من
:)))