به همین سادگی...

  " مامان باورم نمیشه .......چه قدر امروز توی مدرسه خندیدیم.....یعنی وقتی داشتیم از خنده روده بر می شدیم .......پدرش داشت به در و دیوار التماس می کرد و کمک می خواست.....

وای مامان خیلی سخته بری خونه با جسم بی روح بابای نازنینت رو به رو بشی .....در حالیکه گوشی تلفن تو دستشه !! "   

 

امروز ساعت 4 پدر عزیزش به خاک سپرده میشه.......

  

... یعنی به همین سادگی خانواده ای در غربت بی سرپرست شدن ! 

.....خدایا بهشون صبر بده. 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
یه مامان دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 ساعت 10:40

...خدا رحمتشون کنه..

[ بدون نام ] دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 ساعت 10:48

نازنین دوشنبه 7 اردیبهشت 1388 ساعت 16:19

سلام.
خدا اون درگذشته رو رحمت کنه.
خودش که راحت رفته.خوش به سعادتش.بیچاره بازمونده هایش.
فکر میکنم حامله باشی.
اگه هستی لطف کن و از مراسم اون درگذشته فقط مسجدش رو برو.
من خیلی شلوغم در نتیجه تو اگه دوست داشتی به من سر بزن و یادم بنداز که بهت سر بزنم.

من و سارا سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 01:44 http://manvasara.blogfa.com/

خدا رحمتش کنه

مامان یه آقا هیراد دیگه سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 02:58 http://hedye87.blogfa.com

سلام
این رسم همیشگی روزگارهشادی و غم همیشه همسایه دیوار به دیوارن.برا همینه که میگن آروم بخند تا غم رو بیدار نکنی

آرزو مامان آرش سه‌شنبه 8 اردیبهشت 1388 ساعت 15:33 http://jiluah.persianblog.ir

مانلی جان سلام
خوبی؟
اینطور که معلومه ما زیاد دوستهای خوبی برای شما نیستیم چون دائم باعث ناراحتی شما میشیم. اگه واقعاً اینطوره از شما پوزش میخوام ولی خواهش میکنم ناراحت میشین حداقل بگین که آدم شاید بتونه از خودش دفاع بکنه.
خیلی چیزها از یک سوءتفاهم کوچک شروع میشه و یواش یواش تبدیل به یک موضوع بزرگ میشه. ما یک طور فکر میکنیم، شما یک طور دیگه نتیجه این میشه که یکی از یکی دیگه دلگیر میشه و بی جهت یک دوستی خوب از بین میره.
من تو را واقعاً مثل خواهرم دوست دارم. باورت میشه آنروز یک درصد هم فکر نکردم به خاطر تلفن نزدن ما نیامدین منزل مامان اینا چون واقعاً منتظرتون بودیم یکی دو بار هم به جلال گفتم زنگ بزنیم گفت قرار شد نزدیک شدند زنگ بزنند ما آدرس بدیم. بعد که بهت گفتم: جاتون خالی بود کاش میامدین گفتی: فامیل را که آدم ول نمیکنه!!! یادته؟!!! امروز آقای دکتر به جلال گفتند که به خاطر تلفن نزدن ما نیامدین
به هرحال میخوام بدونی که هیچ وقت به عمد دلمون نخواسته که خدایی نکرده باعث ناراحتی شما بشیم چون واقعاً اگه دوست نداشتیم که شما بیائین اصلاً از اول چه لزومی داشت که بگیم داریم میریم فلان جا میائین؟ دو سه بار هم برای کانفرمش تماس بگیریم. درست نمیگم؟
باز هم پوزش اگه ناراحت شدین.
سلام برسون. هیراد جون را ببوس

ننه قدقد چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 23:10 http://www.nanehghodghod.blogspot.com

ناراحت شدم. هرچند آدم همیشه دلش می خواد ریز جریان اتفاقات رو بدونه. فضولیه دیگه! اگه شما هم مجدداً نی نی داری مبارک باشه. توی کامنت ها یکی این جوری نوشته بود!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد