کفش هایم
به سوی نرفتن جفت شده اند
و صدای ترک خوردن بغضی
که می گوید
وقت رفتن است !
اما...
کجا باید رفت ؟
با کفش هایی پر از رفتن
که به سوی نرفتن
جفت شده اند!
تو بارون که رفتی شبم زیر و رو شد یه بغض شکسته تو بارون که رفتی رفیق گلو شد دل باغچه پژمرد
شاید کفشها میدانند که هیچ رسیدنی در کار نیست.......تا همیشه باید رفت اگر میخواهیم برسیم..پس همان بهترکه به اینجا بودن دلخوش کنیم و کفشها را به نرفتن جفت کنیم
قشنگ بود..........
تو بارون که رفتی
شبم زیر و رو شد
یه بغض شکسته
تو بارون که رفتی
رفیق گلو شد
دل باغچه پژمرد
شاید کفشها میدانند که هیچ رسیدنی در کار نیست.......تا همیشه باید رفت اگر میخواهیم برسیم..پس همان بهترکه به اینجا بودن دلخوش کنیم و کفشها را به نرفتن جفت کنیم
قشنگ بود..........